Lustrous moon & venus & love
Lustrous moon & venus & love

God is one


شب عاشورا......روز چهارشنبه 92.8.22

مَکن ای صبح طلوع........ ساعت 6:30  عصر رفتم به امید اینکه تکیه بدم به پشتی چون جدیداً کمرم خیلی درد میکنه.........دیدم بابا جلو همه پُشتی ها پر شده.............اما یه جارو پیدا کردم و تکیه دادم و دو تا جا هم گرفتم......زهره هم پیشم که نه اما نزدیک من نشسته بود......پرچم  حرم حضرت عباس رو آورده بودن.....همه سرمونو گذاشتیم روش و بوسیدیمش...

ساعت تقریباً 7:23 اینا بود به خانم......... زنگ زدم بعد از حال و احوال گفتم امشب میاید؟ گفت بله.....گفتم آخه دو تا جا گرفتم گفتم اگه نمیاید بدم بره...گفت نه دو تا جا نگه دار..........گفتم تا چند مین میرسید ؟ گفت یک ربع دیگه ولی 25 مین دیگه اومد.......

دست تکون دادم از همون جا که منو دید باز اون لبخند ملیحشو تحویل داد و اومد به سمت من......وقتی که رسید به این سر حسینیه و نزدیک ما، بلند شدم و جامو دادم بهش و خودم این طرف یعنی روبه روش نشستم......گفت نـــــه زینب خودت تکیه بده گفتم اصلاً راه نداره..........گفت آخه من عادت ندارم.....گفتم بشینید........محدثه هم نشست پیش زهره..........از دور خواهرشو دید و داشت سلام و علیک میکرد....... اون بیچاره نیم ساعت بعد از من اومده بود اما جلو در نشسته بود.....گفت خواهرم میگه چرا انقدر دیر اومدی گفتم شما هم بهش بگید میبینی که دیر هم میام جا دارم.....بازم خندید....گفت از دست تو زینب..........

وای وای وای......یه جوری نگام میکرد که منو برد به خاطراتم....یعنی  6 سال پیش.... اونموقع که دیوونش بودم.......وقتی که نشست از اون سر یه سِری از دوستانِ آشنا نمیدونم چی گفتن که خانم ......... برگشت گفت آره دیگه همیشه این شاگردام هوامو دارن..........به من گفت اصلاً فکر نمیکردم امروز جایی باشه که من بشینم چون دیر اومده بود اما زهره گفت تا زینب رو دارید غم ندارید ...........خانم ......... باز اونجوری نگام کرد و گفت زینب خیلی محبت داره به من ولی اول خدا، زینب وسیله بود.......منم گفتم صد در صد.......

همین که نشست و منم روبه روش نشستم یه پیره زنه پیداش شد که جا نداشت ، این چشمش افتاد به این پیرزنه........هی میخواست بلند شه من نمیذاشتم.....هی منو نگاه میکرد میگفت زینب بذار بلند شم بیاد بشینه من میگفتم نـــه.......میدونست ناراحت میشم........دیگه بعد از 9 سال منو شناخته.......زهره داشت منو نگاه میکرد که چه قیافه خفن و ملتمسانه ای نسبت به خانم.......... داشتم ، میخواست یه چیزی بگه که گفتم برای چی منو نگاه میکنی روتو کن اونور..........خانم......... غش کرد از خنده........... هی چشمک میزد که پاشم؟..... من با ابروهام میگفتم نه دیگه شما همین جا بشینید..........این حرکت چن بار تکرار شد هی اون خواهش میکرد هی من میگفتم نه دیگه بشینید اینهمه آدم نشستن تکیه دادن شما باید بلند شید جاتونو بدین؟؟...... تا اینکه اون پیرزن پشت من نشست....دقیقاً پشت من........خانم.............میخواست ببینه اون حاج خانوم راحته یا نه من جلو دیدشو میگرفتم که نبینه دلش بسوزه بلند شه جاشو عوض کنه........هی میخندید.....به زهره گفت ببین نمیذاره حتی نگاه کنم...... به من گفت یکم میشینم ولی بعد جامو باهاش عوض میکنم......گفتم نـــــه.........بازم خندید.......سخنرانی که داشت تموم میشد یهو بلند شد.....گفتم نـــه......گفت زینب تو چرا امروز انقد شیطون شدی؟؟........... تیریپ قهر برداشتم، زانو هامو بغل کردم و سرمو گذاشتم رو پاهام.......یهو دیدم یکی داره میزنه رو دستم سرمو بلند کردم زهره بود تا قیافه مو دید گفت خانم ........... ،زینب اُکیه......هیچی دیگه جاشونو عوض کردن........حاج خانوم رفت تکیه داد البته خانم ...... اصرار کردن تا حاج خانوم قبول کرد.....گفت من اینجوری وجدانم راحت نیست شماتکیه بدین......من سریع دنده عقب رفتم تا خانم ......... پشتم نشینه و جلومو خالی کردم......گفت دختر چرا رفتی عقب؟.......بیا جلو من برم پشت بشینم گفتم نه بشینید.....بازم خندید و نشست و گفت ببخشید پشتم بهته زینب....گفتم خواهــــــش میکنم.......

هنوز سخنرانی بود ، دستم زیر چونه م بود و داشتم گوش میدادم، صورتم کَج بود، یهو برگشت عقب گونه مو بوسید......یک لحظه هم صبر نکردم تا صورتشو برگردونه و منم همون لحظه و خیلی سریع گونه شو بوسیدم.......... یعنی تو فضا بودم............

این بوس یعنی اینکه ممنون از اینهمه محبتت... بابت جایی که برام نگهداشتی تشکر.......میدونم دوس داشتی روبه روت بشینم ولی بهتر بود اون حاج خانوم که سنش بالاتره اونجا بشینه از دست من ناراحت نشو .......منم دوستت دارم........و بوس من یعنی اینکه درسته که دوس داشتم روبه روم باشید اما عب نداره  الانم جلوم نشستید......اصلاً هم ناراحت نیستم،  من بیشتر دوست میدارمتون.........

بعد از تمام شدن مراسم چراغ ها روشن شد کم کم همه رفتن....من نشسته بودم ولی یهو پاشدم و آماده شدم که بیام ......خانم.......... گفت چایی نمیخوری زینب ؟  گفتم نه دیگه.....خندید........گفتم خداحافظ خانم........ دستمو بردم جلو که  دست بدم ، به خانم بغلیش گفت الان زینب چایی میاره برامون .........گفتم نه من دارم میرم دخترتون الان میاره..... خندید ............گفت باشه برو به سلامت....اومدم اینور دلم طاقت نیاورد دیدم سینی چایی از آشپزخونه اومد بیرون یه دونه برداشتم  بردم واسه خانم ................خندید گفت نرفتی، پس اینا چی؟...گفتم دیگه خداحافظ .....ولی برگشتم به سمت آشپزخونه سینی رو از خانمه گرفتم بردم به اون سمت و به همشون چایی گرفتم........بعد  به خانم ........ گفتم مثل اینکه قسمت نیست من برم .........گفت من اینجوریم دیگه.........خندیدم و سینی خالی رو بردم آشپزخونه......یکم باهاش فاصله داشتم که از همون جا گفتم من میرم......داشت چایی میخورد گفت تو چایی نخوردی؟..... گفتم نه گفت چرا گفتم مهم نیست خداحافظی کردم ، چشمکی همراه با اون لبخندهای ملیحش نثارمون کرد و  گفت خداحافظ........

اومدم بیرون مینا گفت اگه نمیومدی میخواستم برم، گفتم بابا داشتم چایی پخش میکردم گفت  به هانیه گفتم  این زینب حتماً نشسته با خانم ..........  چایی بخوره گفتم مگه هانیه هم اومده بود؟؟ ......گفت آرره..... گفتم دیوونه خودم نخوردم که داشتم پخش میکردم ...........گفت کوفت ما بیرون نشسته بودیم یخ زدیم از سرما 3 ساعته نمیای بیرون.....گفتم هوا که خیلی خوبه........ گفت حرف نزن بیا من دارم میلرزم.......

ساعت 12 هم رفتیم بازار بزرگ واسه دیدن دسته برخلاف میلم حاضر شدم و رفتم ولی همچین جالب نبود.......



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 93
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 96
بازدید ماه : 418
بازدید کل : 7173
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 93
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 96
بازدید ماه : 418
بازدید کل : 7173
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->